سویدا، خال یا نقطۀ سیاهی در دل که محل احساسات است، سویدای دل، حبّة القلب، برای مثال بدان خردی که آمد حبۀ دل / خداوند دوعالم راست منزل (شبستری - ۸۹)
سُوَیدا، خال یا نقطۀ سیاهی در دل که محل احساسات است، سُوَیدای دِل، حَبَّةُ القَلب، برای مِثال بدان خردی که آمد حبۀ دل / خداوند دوعالم راست منزل (شبستری - ۸۹)
دهی از دهستان سنجابی شهرستان کرمانشاهان است که در دوازده هزارگزی شمال خاوری کوزران و کنار رود خانه کهناب واقع است دشتی سردسیر است و 175 تن سکنه دارد. آب آن از سراب سلطان حاجی و محصول آنجا غلات و صیفی و توتون و حبوبات و لبنیات و میوه است و سیب آن بخوبی در سنجابی مشهور است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و در تابستان اتومبیل میتوان برد. در زمستان گله داران آنجا به گرمسیر حدود قصر شیرین میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان سنجابی شهرستان کرمانشاهان است که در دوازده هزارگزی شمال خاوری کوزران و کنار رود خانه کهناب واقع است دشتی سردسیر است و 175 تن سکنه دارد. آب آن از سراب سلطان حاجی و محصول آنجا غلات و صیفی و توتون و حبوبات و لبنیات و میوه است و سیب آن بخوبی در سنجابی مشهور است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و در تابستان اتومبیل میتوان برد. در زمستان گله داران آنجا به گرمسیر حدود قصر شیرین میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
جزیره ای در سه فرسنگ ونیمی تنگۀ داردانل که امروز آن را ’بزچه اطه سی’ می نامند... یونانیان در جنگ ترویا برای اغفال خصم خود را در این جزیره مخفی کردند. (از اعلام تمدن قدیم فوستل دو کولانژ)
جزیره ای در سه فرسنگ ونیمی تنگۀ داردانل که امروز آن را ’بزچه اطه سی’ می نامند... یونانیان در جنگ ترویا برای اغفال خصم خود را در این جزیره مخفی کردند. (از اعلام تمدن قدیم فوستل دو کولانژ)
دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل است که در پنج هزارگزی جنوب خاوری بنجار کنار راه فرعی بند کهک به زابل واقع است جلگه ای گرم و معتدل است و 447 تن سکنه دارد. آب آن از رود هیرمند و محصول آنجا غلات و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل است که در پنج هزارگزی جنوب خاوری بنجار کنار راه فرعی بند کهک به زابل واقع است جلگه ای گرم و معتدل است و 447 تن سکنه دارد. آب آن از رود هیرمند و محصول آنجا غلات و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دیدۀ دل. چشم باطن. چشم عقل. چشم خرد. مقابل چشم سر: به چشم دلت دید باید جهان که چشم سر تو نبیند نهان. (منسوب به رودکی). این نگارستان وین مجلس آراسته را صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود. منوچهری. زندۀ حق رابچشم دل نگر زانکه چشم سر نبیند جز موات. ناصرخسرو. گفتم که در پدر نگر ای پرهنر پسر گفتا بچشم دل نگرم یا بچشم سر؟ ناصرخسرو. چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنیست آن بینی. هاتف اصفهانی
دیدۀ دل. چشم باطن. چشم عقل. چشم خرد. مقابل چشم سر: به چشم دلت دید باید جهان که چشم سر تو نبیند نهان. (منسوب به رودکی). این نگارستان وین مجلس آراسته را صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود. منوچهری. زندۀ حق رابچشم دل نگر زانکه چشم سر نبیند جز موات. ناصرخسرو. گفتم که در پدر نگر ای پرهنر پسر گفتا بچشم دل نگرم یا بچشم سر؟ ناصرخسرو. چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنیست آن بینی. هاتف اصفهانی
دهی از دهستان اوزومدل در بخش ورزقان شهرستان اهر است که در 9هزارگزی شمال خاوری ورزقان و هفت هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 542 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ومحصول آنجا غلات و حبوبات و سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان اوزومدل در بخش ورزقان شهرستان اهر است که در 9هزارگزی شمال خاوری ورزقان و هفت هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 542 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ومحصول آنجا غلات و حبوبات و سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
تنگدل و غمناک و دل فگار. (ناظم الاطباء) : از اشک گرم تفته دلان در سواد خاک طوفان آب آتش زای اندر آمده. خاقانی. ، که دل سوخته و پرالتهاب دارد. که درون سوزان و پرآتش دارد: روشن درون تفته دل گرم ژاژخای آتش نهاد خاکی و معمور دودمان. خواجوی کرمانی (در صفت حمام)
تنگدل و غمناک و دل فگار. (ناظم الاطباء) : از اشک گرم تفته دلان در سواد خاک طوفان آب آتش زای اندر آمده. خاقانی. ، که دل سوخته و پرالتهاب دارد. که درون سوزان و پرآتش دارد: روشن درون تفته دل گرم ژاژخای آتش نهاد خاکی و معمور دودمان. خواجوی کرمانی (در صفت حمام)
تنک حوصله. کنایه از کسی که اخفای مال و راز نتواند کرد. (آنندراج). رقیق القلب. (از یادداشتهای محمد قزوینی، از حاشیۀ برهان چ معین). که دلی مهربان و نازک دارد. کم صبر و کم تحمل: گرنه تنک دل شده ای وین خطاست راز تو چون روز به صحرا چراست ؟ نظامی. تنک دلی که نیارد کشید زحمت گل ملامتش نکنم گرز خار برگردد. سعدی. تنک دل چو یاران بمنزل رسند نخسبد که واماندگان از پسند. (بوستان چ فروغی ص 38). ز کاوش مژه رگهای جانش بشکافند تنک دلی که چو من چشم برنمی دارد. نظیری (از آنندراج). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن و تنگ حوصله شود، بمعنی دون همت نیز گفته اند. (آنندراج). رجوع به تنگ دل شود
تنک حوصله. کنایه از کسی که اخفای مال و راز نتواند کرد. (آنندراج). رقیق القلب. (از یادداشتهای محمد قزوینی، از حاشیۀ برهان چ معین). که دلی مهربان و نازک دارد. کم صبر و کم تحمل: گرنه تنک دل شده ای وین خطاست راز تو چون روز به صحرا چراست ؟ نظامی. تنک دلی که نیارد کشید زحمت گل ملامتش نکنم گرز خار برگردد. سعدی. تنک دل چو یاران بمنزل رسند نخسبد که واماندگان از پسند. (بوستان چ فروغی ص 38). ز کاوش مژه رگهای جانْش بشکافند تنک دلی که چو من چشم برنمی دارد. نظیری (از آنندراج). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن و تنگ حوصله شود، بمعنی دون همت نیز گفته اند. (آنندراج). رجوع به تنگ دل شود
بدرای و ناراست و نادرست. (ناظم الاطباء). تیره رای. تیره باطن. بداندیشه: از ایوان از آن پس خروش آمدی کز آواز دلها بجوش آمدی که ای زیردستان شاه جهان مباشید تیره دل و بدنهان. فردوسی. ز تیر آسمان شد چو پرّ عقاب نگه کرد تیره دل افراسیاب. فردوسی. ... برآن تیره دل، بارش تیر کرد. نظامی. از آن تیره دل، مرد صافی درون قفا خورد و سر برنکرد از سکون. سعدی (بوستان). به چشم کم مبین ای تیره دل ما تیره روزان را که صد آیینه از یک مشت خاکستر شود پیدا. صائب (از آنندراج). ، غمگین. مکدر. ملول: زواره بیامد به نزدیک اوی ورا دید تیره دل و زردروی. فردوسی. ، آب و شراب دردآمیز، زمین. (فرهنگ رشیدی) ، سیاه درون. که داخل آن سیاه باشد: هست اندر دوات تیره دلش روشنائی ملک را اسباب. سوزنی. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
بدرای و ناراست و نادرست. (ناظم الاطباء). تیره رای. تیره باطن. بداندیشه: از ایوان از آن پس خروش آمدی کز آواز دلها بجوش آمدی که ای زیردستان شاه جهان مباشید تیره دل و بدنهان. فردوسی. ز تیر آسمان شد چو پرّ عقاب نگه کرد تیره دل افراسیاب. فردوسی. ... برآن تیره دل، بارش تیر کرد. نظامی. از آن تیره دل، مرد صافی درون قفا خورد و سر برنکرد از سکون. سعدی (بوستان). به چشم کم مبین ای تیره دل ما تیره روزان را که صد آیینه از یک مشت خاکستر شود پیدا. صائب (از آنندراج). ، غمگین. مکدر. ملول: زواره بیامد به نزدیک اوی ورا دید تیره دل و زردروی. فردوسی. ، آب و شراب دُردآمیز، زمین. (فرهنگ رشیدی) ، سیاه درون. که داخل آن سیاه باشد: هست اندر دوات تیره دلش روشنائی ملک را اسباب. سوزنی. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
کینه ور. (آنندراج). بدخواه. بداندیش. بدکردار. (ناظم الاطباء) : این زال سرسپید سیه دل طلاق ده اینک ببین معاینه فرزند شوهرش. خاقانی. زبانی است هرکو سیه دل بود نه هر زنگیی خواجه مقبل بود. نظامی. بر سیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین در سنگ. سعدی. سیه دل برآهیخت شمشیر تیز ندانست بیچاره راه گریز. سعدی. رجوع به سیاه دل شود
کینه ور. (آنندراج). بدخواه. بداندیش. بدکردار. (ناظم الاطباء) : این زال سرسپید سیه دل طلاق ده اینک ببین معاینه فرزند شوهرش. خاقانی. زبانی است هرکو سیه دل بود نه هر زنگیی خواجه مقبل بود. نظامی. بر سیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین در سنگ. سعدی. سیه دل برآهیخت شمشیر تیز ندانست بیچاره راه گریز. سعدی. رجوع به سیاه دل شود
حبهالقلب. مهجه. سویداء. ثمرهالقلب. تأمور. دانۀ دل. نقطۀسیاه دل. خون دل. یا آنچه سیاه است در دل. جلجلان القلب. نقطۀ دل. سیاهی دل، و آن خون بستۀ سیاهی باشد در درون دل. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی) : بدان خردی که آمد حبۀ دل خداوند دو عالم راست منزل. شیخ محمود شبستری
حبهالقلب. مهجه. سویداء. ثمرهالقلب. تأمور. دانۀ دل. نقطۀسیاه دل. خون دل. یا آنچه سیاه است در دل. جلجلان القلب. نقطۀ دل. سیاهی دل، و آن خون بستۀ سیاهی باشد در درون دل. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی) : بدان خردی که آمد حبۀ دل خداوند دو عالم راست منزل. شیخ محمود شبستری
درون دل. (ناظم الاطباء). - از ته دل، از صمیم قلب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تبعیت کردم به سید خود... از روی اعتقاد و از ته دل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315). در روزگار حسن سلوک تو اهل نظم صائب شدند از ته دل مهربان هم. صائب
درون دل. (ناظم الاطباء). - از ته دل، از صمیم قلب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تبعیت کردم به سید خود... از روی اعتقاد و از ته دل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315). در روزگار حسن سلوک تو اهل نظم صائب شدند از ته دل مهربان هم. صائب
بمعنی تشنه جگر است که کنایه از اشتیاق باشد. (برهان). تشنه جگر. (مجموعۀ مترادفات) (ناظم الاطباء) : خاقانیا نه تشنه دلانند زیر خاک کاریز دیده بی نم خونین چه مانده ای. خاقانی. به شیران مده نوشداروی معنی ز تشنه دلان ناشتایی طلب کن. خاقانی. از تو نشایدکه بدین سان روم تشنه دل از چشمۀ حیوان روم. امیرخسرو (از آنندراج)
بمعنی تشنه جگر است که کنایه از اشتیاق باشد. (برهان). تشنه جگر. (مجموعۀ مترادفات) (ناظم الاطباء) : خاقانیا نه تشنه دلانند زیر خاک کاریز دیده بی نم خونین چه مانده ای. خاقانی. به شیران مده نوشداروی معنی ز تشنه دلان ناشتایی طلب کن. خاقانی. از تو نشایدکه بدین سان روم تشنه دل از چشمۀ حیوان روم. امیرخسرو (از آنندراج)
مقابل سنگدل. شیشه جان. کنایه از نازک مزاج. (از آنندراج) : بر آن شیشه دلان از ترکتازی فلک را پیش گشته شیشه بازی. نظامی. از دیدن رویت دل آئینه فروریخت هر شیشه دلی طاقت دیدار ندارد. صائب (از آنندراج). تو شیشه دل ندهی تن به سختی ایام وگرنه لعل ز کوه و کمر شود پیدا. صائب (از آنندراج). من شیشه دلم حوصلۀ سنگ ندارم دارم سر صلح و جگر جنگ ندارم. صائب. ، نامرد. (غیاث)
مقابل سنگدل. شیشه جان. کنایه از نازک مزاج. (از آنندراج) : بر آن شیشه دلان از ترکتازی فلک را پیش گشته شیشه بازی. نظامی. از دیدن رویت دل آئینه فروریخت هر شیشه دلی طاقت دیدار ندارد. صائب (از آنندراج). تو شیشه دل ندهی تن به سختی ایام وگرنه لعل ز کوه و کمر شود پیدا. صائب (از آنندراج). من شیشه دلم حوصلۀ سنگ ندارم دارم سر صلح و جگر جنگ ندارم. صائب. ، نامرد. (غیاث)